فردا صبح دست به کار شدیم. لباسهامون رو پوششیدیم کمی از مواد پن کیک رو حاضر کردیم و سالاد رو آماده کردیم بعد سباستین یک ساعت شنی از توجیبش درآورد و برعکسش کرد:الان زمان خوبیه برای دیدن معشوق هامون منظورشو فهمیدم معنیش این بود که وقت بازی با گربه هاست وقتی رفتیم بیرون بارون میومد و یک کپه پر از گربه منتظرمون بودن: نصفشون هم از سر و کول من بالا میرفتن سباستین نگاهی به من انداخت و گفت:واقعن گربه ههارو دوست داری! وبعد لبخند زد _ممنون^^ و بعدش یکی از گربه ها دختر گمشده ی خاد سیاه قسمت14
دختر گمشده ی خادم سیاه قسمت13
دختر گمشده ی خادم سیاه قسمت12
گربه ,رو ,کردیم ,سباستین ,یک ,میرفتن ,از گربه ,سر و ,از سر ,هم از ,و کول
درباره این سایت